احساسی

مطالب جالب وخواندنی،احساسی و...

احساسی

مطالب جالب وخواندنی،احساسی و...

مداد رنگی

مدادرنگی هامشغول بودند به جز مدادسفید،هیچ کس به او کارنمیداد،همه می گفتند:تو به درد 

نمی خوری.یک شب که مدادرنگی هاتو سیاهی شب گم شده بودند مدادسفید تاصبح ماه کشید و

آنقدرستاره کشید که کوچک وکوچکتر شد...صبح توی جعبه مدادرنگی جای مدادسفیدباهیچ رنگی 

پرنشد...به یادهم باشیم شاید فردا نباشیم.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد جمعه 7 آذر 1393 ساعت 15:04

سلام،رسپینا جون وبلاگ تو تبریک میگم،عااااااااالیه.هوارتااا لایک.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.