ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مردی از دست گربه حیاط خانه شان خسته شده بود،یک روز گربه را برد و چندتا خیابان آن طرف تر رهاکرد ولی تا رسید خانه دید گربه زود تر از او برگشته،این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود.بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند،از چندین پل و رودخانه و پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دورافتاده رها کرد.آن شب مرد به خانه بر نگشت.آخر شب زنگ زد و به خانومش گفت:اون گربه خونه هست؟خانومش گفت:آره.مرد گفت:گوشی رو بده بهش من گمشدم!!!