ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
روزی مجنون از سجاده شخصی عبورکرد،مرد نمازش را شکست وگفت:ای مرد درحال رازونیازبا خدا بودم تو چگونه این رشته رابریدی؟
مجنون لبخندی زد وگفت:عاشق بنده ای هستم وتوراندیدم،چگونه توعاشق خدایی ومرادیدی؟؟؟
زمستانی سرد کلاغ غذانداشت تا جوجه هاشو سیرکنه،گوشت بدن خودشو می کند و می داد به جوجه هاش،زمستان تمام شد وکلاغ مرد!اما بچه هاش نجات یافتند و بزرگ شدند وگفتند:آخی،
خوب شد مرد،راحت شدیم ازاین غذای تکراری!این است واقعیت تلخ دنیا....